دل بی قرار من
دل بی قرار من چرا آرام نمی گیری؟
چرا از تپشت نمی کاهی؟
چرا می خواهی من را رسوای عام و خاص نمایی؟
چرا می خواهی من را شر منده ی خدایم کنی؟
چه زمان عا قل خواهی شد؟
چگونه با چه زبان به تو بقبولانم حقیقت گرا باشی؟
چرا هر بار من را بیش تر از بار قبل شرمنده ی خدایم می نمایی؟
تا کی باید دیدگانم متلاطم با شند؟
کی /چه زمان خواهی گذاشت به آرامش برسم؟
چه زمان خواهی گذاشت روح زمینی ام بال و پر گیرد تا رها و سبکبال تا آرامگاه ابدی اوج گیرد؟؟
این روزها سخت می گذرد/خیلی سخت/نمی خواهم این گونه باشد/خداوندا چرا این اندوه و رنج را از من نمی گیری؟
بار الهی شرمنده ام /اما خود خوب می دانی دردم را/ومن هر بار تنها به تو پناه می آورم و تنها از تو مدد می جویم/و امید دارم تنها به رحمانیت تو /همواره با منی ومن ان حقیقت دوست داشتنی را با تمام وجود درک کرده ام.
چند روز پیش وقتی آن داستان را شنیدم ایمان و باورم قوت افزون گرفت و قول خواهم داد هرگز از ایمانم به ( امید به رحمانیتت) کاسته نخواهد شد .قول می دهم....................................
(دلم این روزها زیاد برایت تنگ می شود /شرمنده ام / برای خودم هم عجیب است / مطمئنم سرزنشم خواهی کرد/ /برام دعا کن مثل همیشه/...........................................)