تولد دوباره
خداوندا خواهان تولد دوباره ام مرا دریاب.
بر پهنه ی اندیشه ام غبار فراموشی نشسته است و من از اعماق وجود خواهان زدودنم وتنها تو می توانی قدرتم دهی برای رهایی پس مرا دریاب.
کمی نگاهم کن وتنها کمی صدایم تا از منجلاب مادی بودن رهایی یابم.
آشفته و سرگردان در دیار دنیا به دنبال دستی برای رهایی از پستی و آشفتگی .
از کدامین جا آمده ام و به کدامین جا رهسپارم سوالی که جواب آن را می دانم و نمی دانم!
به راستی اگر آدمی در دنیای عدن میدانست چه در این دنیا در انتظارش است راضی به خلق شدن بود!
اما مگر چاره ای جزء تسلیم بودن در برابر خواست پروردگارش دارد واین تسلیم بودن یعنی تمامی ماهیت یک بنده ی خاضع.
خاضع بودن در برابر رب گفتنش آسان است و انجامش به سختیه تکان دادن کوهی از جا!!
چشم بر بستن بر تمامیه ظواهر فریبنده ی زندگانی آن چه تمامیه آدمیت در سرشت فطرت خود خواهان آن است و چه سخت است رسیدن به آن.
خداوندا قدرتم ده برای تولد دوباره.
جان تازه در کالبد خا کی ام بدم سرشتم را نیکو نما و اندیشه ام را زیبا.
بگذار بار دیگر اموار ملکو تی ات بر پهنه ی جانم بدمد و مرا با خود تا بی کران عرش رساند.
خدای من مرا ببین دیدنی که شایسته ی خلقیتم باشد.
تنها و تنها یادتو آرامش دهنده ی جان تشنه ی من است می دانم فریاد بر خواسته از اعماق وجودم را
شنیده ای و قبل از در خواست این بنده ی نا چیزت دستش را گرفته ای.
خدا وندا دوستت دارم به لطافت بال پروانه و پاکی قطره ی شبنم صبحگاهی بر گلبرگ گل و نجوای عاشقانه ی سحرگاه.
این دوست داشتن را در من جاودان نما و بگذار دوباره پا بر این عر صه ی خاکی نهم!
بار الهی عشق را از من نگیر!