رفیفم کجایی؟؟؟؟؟
؟؟؟
؟؟؟
باورت شود یا نشود،روزی خواهد رسید،ما ناشناس همدیگر را خواهیم دید.
در خیابانِ خیس باران،در گذر از کنار هم،یا شاید کوچه ای تنگ ،سرمست از بوی بهار،یا کافه ای کوچک و دنج در پیاده رو،یا کافی نتی قدیمی در یک روز یک شنبه،با فاصله اما نزدیک ما همدیگر را خواهیم دید. این تقدیر من است ،در خیال تو غرق شوم،چکه ای اشک بریزم و انتظار بکشم...
یک پیغام کوچک؛امیدوارت می کند!
یک پیغام کوچک ساده؛که رنگ گذشته به خود گرفته است0 نو اما مستعمل!!
و هر روزت را مبتلا به یک تکرار انتظار گونه می کند.
دچارت می کند به صبر..به درد..به مرگ!
گذشته تو را در خود می بلعد.
با طیب خاطر بلعیده می شوی!!
گوشت پر است از حرفهایی؛ که تو را می خواهند گره بزنند به امروز..به آینده..
هنوز انتظار می کشی..هر روز...
یک پیغام ساده ی کوچک دگر!!!
لیلی_ر
دل که تنگ می شود به حباب نازکی می ماند..هر آن بیم نیستیش می رود....
روزگار عجیب می گذرد ...سریع ...بی توقف..بی نگاه به گذشته...روزگار در حال..در آینده می خواهد معنا داشته باشد.
اما دل آدمها جایی در گذشته های قشنگ غرق می شود..دلش بد پیله می کند به گذشته..به دیروز...
گذشته گاهی آنقدر ارزش دارد که بخواهی غرق باشی در آن..که در جا بزنی...
گاهی ارزشش را دارد.