مثل قاصدک
گاهی باید آرزوهایت را
مثل قاصدک بگذاری
کف دست
و بسپاریشان به دست باد
تا بروند و
سهم دیگران شوند
گاهی باید آرزوهایت را
مثل قاصدک بگذاری
کف دست
و بسپاریشان به دست باد
تا بروند و
سهم دیگران شوند
روزگار ما وفا با ما نداشت
طاقت خوشبختی دل ما را نداشت
پیش پای ما سنگی گذاشت
بی خبر از مرگ ما پروا نداشت
آخر این غصه هجران بودو بس
حسرت رنج و فراوان بودو پس......
یه وقتایی دلم می خواهد بروم جایی که نه آدمی باشدو نه آدمی...............یه جایی به دور از تمامی تعلقات دنیوی.............یه جایی که بتوانم رها شوم.......سبک .......و آزاد.......
کاش می شد.........کاش............
یه وقتایی دلم می خواهد بروم بر بلند ترین نقطه بر روی کره ی زمین..........فریادبزنم...........ازته دل......از ته ته دل.............غصه هایم را بیرون بریزم..........دردهایم را.........
کاش می شد.........کاش.............
یه وقتایی دلم می خواهداین قلب خسته ام را از سینه بیرون بکشم و چالش کنم در زیر خروارها خاک سنگدلی...................تا سنگ شوم............بی احساس بی احساس.................
کاش می شد.........کاش...........
یه وقتایی دلم می خواهد دو بال داشته باشم تا پر بزنم و دور شوم از تمامی آنچه اینک هستم........................دور شوم.......................................دور دور.............................
کاش می شد.........کاش...........
یه وقتایی دلم می خواهد بچه شوم فارغ باشم از تمامی افکاری که امروز در سر دارم.................بدوم دنبال قاصدک ها.......................پروانه ها
.............................
سنجاقک ها
کاش می شد.........کاش...........
یه وقتایی دلم می خواهد شوم یک ماهی در دل آبی مواج دریا..........یا یک پرنده ی کوچک برسر شاخسار درخت.............یا یک شاپرک بال رنگی بر سر گلبرگ گل...................
کاش می شد.........کاش...........
یه وقایی دلم می خواهد همه چیز باشم اما عاشق نباشم همه چیز باشم اما آدم نباشم همه چیز